مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 16 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

روز پدر ( خاطره ای با پدرم)

سلام عزیزم امیدوارم وقتی اینها رو میخونی حالت خوب باشه. روز جمعه روز پدر بود و من نتونستم به پدرم سر بزنم. خیلی دوستش دارم خیلی اونروز خاله فاطمه و فرناز و زن دایی سلوی خونمون بودن پانته آ و سینا هم همین طور پدر جونت زنگ زد به گوشی زن دایی سلوی و با منم حرف زد مثل همیشه پر انرژی و شاد. عزیزم پدر جون تو قسمتی که به نگهبانی مشغوله یه باند دزد رو شناسایی کرده و به پلیس معرفی کرده این دزدها 6 سال اونجا دزدی میکردن اما هیچکس نتونسته بود بفهمه کی هستن اما پدر جونت با اینکه 2 ماه بیشتر نیست که اونجاست موفق شد شناساییشون کنه. من وقتی برام تعریف میکرد کلی بغلش کردم و بوسش کردم و گفتم : بابا من خیلی بهت افتخار میکنم. امسال بر...
2 تير 1392

با تو بودن

با تو بودن را ، بوییدن تن پاک ، نحیف و کوچکت را خیلی بیش از حد تصور دوست دارم. با تو بودن حس رویایی من است. رویای هر شب من و زمزمه نام تو ای پارسامهر یا مهرسای زیبای من. گهواره ات را در اتاقت نهادم تا همه بدانند اینجا برای کیست. گهواره ات آبی ست ، رنگ آرامش و سکوت. دوستت دارم ای در وجودم نیامده و ای پاک سرشت من. بدان این مادرت تو را برای همیشه می خواهد ، تو را نه برای خودش بلکه برای تو و خودت و وجودت می خواهد ، وجود تو همان نعمت بی انتهای خداوند است. همان گُل بهشتی. بی تاب وجودت و حتی صدای گریه توام. ای که روزی من و تو یکی میشویم، تو در دل من و من تنها برای تو و این تجربه ایست که هیچگاه تکرار نخواهد ش...
2 تير 1392

رفتن برای جراحی دندان عقل

عزیزم سلام به روی ماهت. من دیروز رفتم دندان پزشکی البته همراه خاله فرنازت که حسابی این چند روزه زحمتش دادم بخازر نمایشگاه اومدنش تا من برم دکتر. خلاصه فدات شم همیشه این دندان عقلم که داشت کج در میومد و ریشه دندان بغلیش رو داشت خراب میکرد رو مانعی برای اومدن تو توی دلم میدونستم چونکه میترسیدم توی دوران بارداری درد بگیره و شرایط نا به سامان جسم من باعث اذیت شدن توی عزیزم بشه؛ و بالاخره دیروز رفتم و دکتر دندانم رو جراحی کرد و الان هم با صورت یک طرف ورم کرده نشستم توی نمایشگاه و مشغول آپ کردن وبلاگ جنابعالی هستم. خب عشقم اینم برداشتن یک مانع دیگه برای رسیدن به تو . پدرت دیشب میگفت : حالا دیگه نی نی دار شیم مانعی نداره؟ من به نی ...
22 ارديبهشت 1392

رفتن به چکاب قبل بارداری

سلام عشقه کوچولوم. امروز اولین سالگرد عروسی من و پدرت هست. و جالب اینجاست که دقیقا تو روز اولین سالگرد ازدواجمون من برای رسیدن به آمادگی به وجود اومدن تو رفتم دکتر. من امروز رفتم مطب دکتر فاطمه شعاعی، همون خانم دکتر مهربونی که قراره با کمکش تو رو به دنیا بیارم. وقت که گرفتم تو مطب نشستم. اونجا هم خانمهای باردار بودن هم کسایی مثل من، و متاسفانه کسانی که چند ماه میومدن اما بچه دار نمیشدن. یه حسی بهم دست داد، دوست داشتم با یکی حرف بزنم و احساسم رو بگم و کسی جز پدرت به ذهنم نرسید، تنها عشقه من و کسی که قراره پدر بچه ام باشه و مادر بچه اش باشم ؛ پس بهش اس ام اس دادم و نوشتم : سلام عزیزم الان تو مطبم. هم خوشحالم ...
22 ارديبهشت 1392

اولین قدم برای ایجاد آمادگی با تو بودن

سلام عزیز دلم. این پست رو باید یکشنبه 1392/2/15 برات مینوشتم اما فرصت نشد عزیزکم الان برات مینویسم که اونروز چه حس قشنگی داشتم و چقدر خوشحال بودم، آخه اولین قدم رو برای آماده شدن واسه اومدن تو توی دلم انجام دادم ؛ رفتم دندان پزشکی و دکتر دندونام رو معاینه کرد و گفت: دندوناتون مشکلی ندارن همه سالم هستن اما باید توی دوران بارداری خیلی بهداشت دهان و دندانتون رو رعایت کنید چون اگه کمی پوسیدگی داشته باشین سریع پیشرفت میکنه.وقتی اومدم نمایشگاه به پدرت پیام دادم که : سلام دوسی جونم خیلی خوشحالم. پدرت هم جواب داد : سلام چرا عزیزم؟ منم جواب دادم:چونکه دکتر بهم گفت دندون عقلم رو که جراحی کنم بقیه دندونام برای بارداری سالم هستن و ا...
17 ارديبهشت 1392

من و روز مادر، بدون تو

عزیز دلم امروز روز مادر هست. مادر...............................مادر.................................مادر. خیلی وقتا به این کلمه فکر میکنم و توی ذهنم باهاش با تو صحبت میکنم. دیروز مامانم این اس ام اس رو برام فرستاده بود : سلام به گلی که قشنگترین مخلوق خداست و جاش فقط تو گلدون دل منه!    مادر جون پیشاپیش روزت مبارک عزیزم، انشاالله سلامت، شاد و موفق باشین ایام به کامتان شیرین. میبینی عزیزم جای اینکه من بهش تبریک بگم چون روز زن هم بوده اون پیش دستی کرده، میدونی مامانم میگه من از همه بچه هاش خوش قلب تر، مهربون تر و با محبت ترم، بقیه هم زیاد میگن مهربونم؛ واقعا امیدوارم اینجور باشم. و منم دیروز براش ...
11 ارديبهشت 1392

خواب جدید پدرت راجع به تو

عزیزم چند روز پیش صبح که پدرت بیدار شد منم بیدار کرد لبخند روی لبش بود بهم گفت: فرزانه خواب نی نیمون رو دیدم. منم ذوق زده گفتم: خب چه شکلی بود پسر بود یا دختر؟ پدرت گفت: خواب دیدم که نی نیمون به دنیا اومده و من دارم حمامش میکنم و تمیز میشورمش چربی های نوزادیش رو پاک میکنم. پسر بود و موهاش مشکی بود اما خیلی کوتاه مثل اینکه با ماشین موهاشو زده باشیم و خیلی خوشکل بود پوستش سفید بود و داشت تو صورت من میخندید اصلا به نوزاد نمیبرد کمی بزرگتر بود. آوردم گذاشتمش تو بغلت و بهت گفتم: ببین اینم نی نیت که هی بهم میگفتی نی نیمو چکار کردی؟ نی نیم کجاست؟ نی نیمو بده. نگاه کن نی نیتو آوردم. سالمه سالمه. آخه عزیزم من تقریبا هر روز با دلتنگی برای تو ...
10 ارديبهشت 1392