مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

اتاق زیبای تو

مهرسای عزیزم امروز روز جشن سیسمونی شما بود توی فیلم برات از همه چیزت با پدرت فیلم گرفتیم اما چند تا عکس از اتاقت گرفتم برای خالی نبودن جای اتاقت تو وبلاگت.       عزیزم همه ی اینها رو من و پدرت با کلی ذوق و شوق برات آماده کردیم و با کمک بقیه چیدیم. راستی این تابلو ابر و بارون رو هم خودم برات درست کردم. مبارکت باشه عزیزم. ...
29 خرداد 1393

روز بسیار رویایی

امروز عزیزم رویایی ترین روز زندگیم بود. امروز مطمئن شدم که تو اومدی ، تو در بطن منی کوچولوی نازم ، زیباترین نقطه خدا ، تو الان اندازه یه نقطه هستی. مهم نیست چه جنسیتی داری مهم اینه که تو خیلی عزیز هستی و ما منتظر توی نازنینیم. امروز رو شرح کاملش تو سر رسید برات نوشتم دلبندم. دوستت داریم. ...
25 آبان 1392

سپاس خدایا که مادر شدم

وای کوچولوی نمیدونی چقدر خوشحالم. امروز بایه آزمایش خونگی متوجه شدم باردارم. خیلی خوشحالم و از شدت هیجان دستم میلرزید.اول تلفنی به پدرت اطلاع دادم اونم از ذوق میخندید. و بعد به پدر جون و مادر جون ( بابا و مامان خودم) گفتم : دوباره دارید پدر بزرگ و مادر بزرگ میشین. آخه خونشون بودم. اونا هم هردو خوشحال شدن و گفتن : مبارک باشه و به سلامتی. بوسم هم کردن. و بعد هم به خاله فاطمه زنگ زدم و گفتم: داری میای شیرینی هم بخر که داری خاله میشی. اونم کلی ذوق کرد. بعدشم پدر جون کلی نصیحت پدرانه راجع به تو باهام کرد و کلی سفارشات تغذیه ای بهم کرده و گفته باید خیلی مواظب توی کوچولو باشم. دلبندم بالاخره اومدی توی وجودم. مبارکم باشه....
25 آبان 1392
1