دختر عزیزم امروز عکسهات رو میدیدم اون روزها برام زنده شد ، روزهای اول به دنیا اومدن شما ، اون روزهای بهشتی که واقعا بوی بهشت میدادی. روزهای اول توی گهواره ت. از گهواره و هر جای دیگه خوشت نمیومد فقط آغوش خودم رو میخواستی و منم بسیار بغلت میکردم تا آرامش بگیری از شب دوم اون کولیک نوزادی شروع شد شب تا صبح بغلت میکردم و میگردوندمت. و روز هم خیلی کم میخوابیدم مثلا یه نیم ساعت یه ربع ساعت ظهر یه نیم ساعت شب میزدیم سر هم جمعا میشد سه یا سه و نیم ساعت کلا تحمل دوری از آغوشم رو نداشتی تو دست بقیه نمیخوابیدی و اگه خوابت طولانی بود من کلا خواب از سرم رفته بود. آخرشم از روز پنجم با شربت گل گریپ کولیکت کنترل شد و قبل ساعت شروع...