مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

پارک رفتنی متفاوت

1399/6/22 14:46
389 بازدید
اشتراک گذاری
توی این روزهای کروناییِ به شدت بدجنس واقعا طفلی بچه ها خیلی محدود شدن. خیلی کم پارک و مراکز تفریحی میرن.

خیلی کم هوای آزاد بهشون میرسه و خب خیلی حوصله شون سر میره.

پنجشنبه گذشته دیدم دخترا خیلی کسل هستن و گفتم اگر دوست دارید آماده بشید تا بریم پارک.

چقدر که ذوق کردند بماند.

بالاخره رفتیم پارک نزدیک خونه ، با ماسک و اسپری الکل.



دیانا که مدام باید بهش میگفتم دست به ماسکت نزن.

مقداری الاکلنگ و سرسره بازی کردن.



تاب ها هم که از اول که کرونا اومد بازشون کرده بودن.

دلشون بدو بدو میخواست. رفتیم آخر پارک و یه قسمت چمنی.

اونجا بازی مورد علاقه بچه ها رو کردیم اونها دوتا پرنسس بودن که داشتن از جنگل میرفتن خونه مادربزرگشون و گرگ بدجنس که من بودم گذاشت دنبالشون و کلی دویدن و جیغ جیغ با مزه کردن و بالاخره از یک راه مخفی که مهرسا پیدا کرد از دست گرگ قایم شدن.



اینم راه مخفی که میرفت پشت درخت و پیچکها.

و بعد رفتند پیش مادر بزرگ که باز هم من نقشش رو بازی کردم و با مادر بزرگ اومدند به تفریح در جنگل و مهرسا راه مخفی رو نشون مادر بزرگ داد. و در راه به درخت موز و نارگیل و میوه های خوشمزه ای رسیدند که از اونها چیدند و خوردند و دستشون رو دور تنه های درخت انداختن و چرخیدند و من هم همراه اونها.

اونجا نسبتا خلوت بود اما هرکس که به ما دقت میکرد شاید متوجه داستان ما میشد و حتی درختها که نگاهشون میکردیم میگفتیم درخت موز.

اما خب نه خجالت کشیدیم نه بازیمون رو متوقف کردیم و خیلی به بچه ها خوش گذشت.

بازی با بچه ها خجالت نداره و کار بسیار ارزشمندیه.

و آخر هم با وعده بستنی خوردن از پارک اومدیم بیرون و دیانا تند تند میگفت : خدا حافظ پارک، خدا حافظ الاکلنگ ،

خدا حافظ سرسره دوباره میبینمتون.
پسندها (3)

نظرات (0)