مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 19 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

خواب ناز تو

دختر عزیزم با اینکه خیلی دوستت دارم و شیرینی هات برام خیلی ارزشمنده اما گاهی واقعا اینقدر خسته میشم که دوست دارم کمی بخوابی تا منم آروم بشینم. روش های خواب رفتنت متفاوته گاهی روی پتو روی پاهام تکونت میدم و لالایی میخونم تا بخوابی. گاهی توی کریر اینقدر تکونت میدم و برات شعر میخونم تا بالاخره تسلیم خواب بشی. و گاهی توی بغلم که داری شیر میخوری خودت خوابت میبره. و گاهی بیرون که میریم با حرکت کالسکه که خیلی دوستش داری به خواب میری. گاهی تو خواب حالت های جالبی به خودت میگیری مثلا اخم میکنی. یا دمر میشی و جایی که اصلا صاف نیست غلت میزنی و میخوابی. و اما اکثر اوقات ...
14 خرداد 1394

بفرما سفره پهن شد

دختر گلم از اونجایی که شما عاشق سفره هستی تا سفره پهن میشه سریع میای. خیلی هم به نظم و ترتیبش رحم نمیکنی. و گاها سفره رو خالی میکنی تا خودت بری توش انگار خودتم میدونی خیلی خوردنی هستی. البته کم پیش میاد اما گاهی سفره رو ول میکنی و میری. تا صدات میزنم مهرسااااااا و لحن صدام مشخصه که میگم بیا بیرون اینجور نگام میکنی. و وقتی میام طرفت که بیارمت بیرون و جدی ام اینجور نگاهم میکنی و خودتو برام لوس میکنی. من به فدای لوس شدن هات مادر. همیشه بخند. ...
14 خرداد 1394

مهرسا و پدر مهربان

دختر عزیزم پدرت یگانه عشقِ زندگی من و مهمترین و عزیزترینِ من هست. برام مهم هست که همیشه محترم بشماریش و این رو به تو خواهم آموخت. وقتی بفهمی پدرت هست که کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار، به ساحل آرام رویاهایت رسانده او را می پرستی و همیشه عاشق او می مانی. او خوشحال هست وقتی روی نیمکت بیمارستان منتظر متولد شدن تو نشسته و حال ما رو به بقیه گزارش میده. وقتی برای بارهای اول تو را در آغوش می گیره و نگاهت می کنه. وقتی که با خستگی کار تو رو با عشق روی دستش میگیره تکون میده و لالایی ای برات میخونه که خودش برات می سازه. وقتی که میخواد ازت مواظبت کنه. وقتی تو رو می بوسه. ...
28 ارديبهشت 1394

مشاور ما برای دوزبانگی ات

دخترم از یک سال قبل تصمیم به بارداری در مورد دو زبانگی کودکم تحقیق میکردم. بعد سایت های مختلف با یه وبلاگ آشنا شدم ، وبلاگ دختری که از نظر من مادرش نمونه یک مادر دلسوز و مهربان بود. کسی که از دو سالگی فرزندش با اون زبان دوم رو رسما شروع کرده بود و توی کارش آهسته و پیوسته بود و موفق. من با دیدن موفقیت این خانم تصمیم قاطعی برای دوزبانگی فرزندم گرفتم. و بالاخره بعد به دنیا آمدن تو و در نه ماهگی ات موفق شدم برای مشاوره در مورد دو زبانگی ات پیش ایشون برم. ایشون روشی رو ابداع کردن به نام play & learn english و به نظر من وقتی روی دختر خودشون موفق بوده پس برای ما هم انشاالله مفید و موفق خواهد بود. ایشون برای تو تا ...
28 ارديبهشت 1394

مهرسا و اردک

عزیزکم یه روز که عمه جونت با دوستاش رفته بود بیرون با یه اردک که برای تو هدیه خریده بود برگشت خونه. جالبه که عمه اصلا از حیوون خونگی خوشش نمیاد اما از عشق تو این اردک کوچولو رو خریده بود.   و اما وقتی تو اردک رو دیدی. اولش با دقت نگاهش کردی و بعد تقریبا میشه گفت میخواستی بگیریش اما فقط دستت رو دراز میکردی. و هر کجا که میرفتی اردک دنبال تو میومد. پدر جون برای اردک کاهو گذاشت اما قبل اون سریع تو خودتو بهش رسوندی و برداشتیش و شروع به خوردن کردی ببین اردکه چطوری نگاهت میکنه. آخرشم که اینقدر باهاش خودمونی شدی که بیچاره رو با نوکش بلند کردی و عمه به داد اردکه رسید و بعدش ازت...
28 ارديبهشت 1394

آب خوردن تو

دخترم این عکس ها مال موقعی هست که برا اولین بار تونستی لیوانت رو خودت دست بگیری و دهانه ش رو بذاری تو دهنت و از لیوانت خودت آب بخوری بدون کمک من و بابا. تو این عکست اول آب لیوان پاشید رو صورتت و بعدش تو به دهانه لیوان نگاه کردی. و اینجا خودت موفق شدی آب بخوری. موفقیتت مبارک دختر گلم. ...
28 ارديبهشت 1394

تو و گل

دختر گلم چند وقت پیش یه مهمونی رفتیم که توی حیاط با صفاشون گل کاشته بودن و شما خیلی جالب به گل ها نگاه میکردی. انگار که برات خیلی جدید و جالب بودن. و تو بالاخره به یه غنچه خیلی خوشکلش دست زدی و اونو چیدی و میخواستی بخوریش که ازت گرفتیمش. ...
28 ارديبهشت 1394

روسری

دخترم یه شب که همراه خاله اینا رفته بودیم مهمونی ، پانته آ شال خودش رو کرد سرت که خیلی هم بهت میومد. داشتی غذا هم میخوردی. بعد که دیدی کلی دارم ذوقت میکنم توام برام ناز کردی و قیافت رو اینجور کردی. فدای اون چشمای قشنگت ماشاالله عزیزم. ...
28 ارديبهشت 1394

حمام رفتن

روزهای اول نوزادی خیلی آروم بودی موقع حمام اما موقع شستن سرت کمی ناراحت می شدی. بعدها روی پام اسفنج حمام میذاشتم و میذاشتمت روی اسفنج و آروم حمامت میکردم حدود پنج ماهگی که تازه دَمَر میشدی. بعد که تونستی بشینی فکر کردم راحت تر میشه حمامت کرد اما اونوقت و قوی تر شده بودی و از آب فرار میکردی. اما در هر صورتی من ملایم و بازی بازی و با حوصله زیاد حمامت می کنم تا مبادا گریه کنی که خوشبختانه موفق هم بودم. اینم عکس شما بعد یک حمام خوب و دلچسب در اواخر نه ماهگی. اینم بعد لباس پوشیدن و بازی با عروسکت. و اینجا هم دیگه چشمات پر از خواب بود و بردم خوابوندمت. دوستت دارم. ...
28 ارديبهشت 1394