مهرسا و اردک
عزیزکم یه روز که عمه جونت با دوستاش رفته بود بیرون با یه اردک که برای تو هدیه خریده بود برگشت خونه.
جالبه که عمه اصلا از حیوون خونگی خوشش نمیاد اما از عشق تو این اردک کوچولو رو خریده بود.
و اما وقتی تو اردک رو دیدی.
اولش با دقت نگاهش کردی و بعد تقریبا میشه گفت میخواستی بگیریش اما فقط دستت رو دراز میکردی.
و هر کجا که میرفتی اردک دنبال تو میومد.
پدر جون برای اردک کاهو گذاشت اما قبل اون سریع تو خودتو بهش رسوندی و برداشتیش و شروع به خوردن کردی ببین اردکه چطوری نگاهت میکنه.
آخرشم که اینقدر باهاش خودمونی شدی که بیچاره رو با نوکش بلند کردی و عمه به داد اردکه رسید و بعدش ازت گرفتش کلی دنبالش میکردی و اون میرفت.
و کلی هم با بازی کردن با اردکه شاد شدی و خندیدی.
همیشه بخند خورشیدکم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی