مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 19 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

مهرسا و اردک

عزیزکم یه روز که عمه جونت با دوستاش رفته بود بیرون با یه اردک که برای تو هدیه خریده بود برگشت خونه. جالبه که عمه اصلا از حیوون خونگی خوشش نمیاد اما از عشق تو این اردک کوچولو رو خریده بود.   و اما وقتی تو اردک رو دیدی. اولش با دقت نگاهش کردی و بعد تقریبا میشه گفت میخواستی بگیریش اما فقط دستت رو دراز میکردی. و هر کجا که میرفتی اردک دنبال تو میومد. پدر جون برای اردک کاهو گذاشت اما قبل اون سریع تو خودتو بهش رسوندی و برداشتیش و شروع به خوردن کردی ببین اردکه چطوری نگاهت میکنه. آخرشم که اینقدر باهاش خودمونی شدی که بیچاره رو با نوکش بلند کردی و عمه به داد اردکه رسید و بعدش ازت...
28 ارديبهشت 1394

آب خوردن تو

دخترم این عکس ها مال موقعی هست که برا اولین بار تونستی لیوانت رو خودت دست بگیری و دهانه ش رو بذاری تو دهنت و از لیوانت خودت آب بخوری بدون کمک من و بابا. تو این عکست اول آب لیوان پاشید رو صورتت و بعدش تو به دهانه لیوان نگاه کردی. و اینجا خودت موفق شدی آب بخوری. موفقیتت مبارک دختر گلم. ...
28 ارديبهشت 1394

تو و گل

دختر گلم چند وقت پیش یه مهمونی رفتیم که توی حیاط با صفاشون گل کاشته بودن و شما خیلی جالب به گل ها نگاه میکردی. انگار که برات خیلی جدید و جالب بودن. و تو بالاخره به یه غنچه خیلی خوشکلش دست زدی و اونو چیدی و میخواستی بخوریش که ازت گرفتیمش. ...
28 ارديبهشت 1394

روسری

دخترم یه شب که همراه خاله اینا رفته بودیم مهمونی ، پانته آ شال خودش رو کرد سرت که خیلی هم بهت میومد. داشتی غذا هم میخوردی. بعد که دیدی کلی دارم ذوقت میکنم توام برام ناز کردی و قیافت رو اینجور کردی. فدای اون چشمای قشنگت ماشاالله عزیزم. ...
28 ارديبهشت 1394

حمام رفتن

روزهای اول نوزادی خیلی آروم بودی موقع حمام اما موقع شستن سرت کمی ناراحت می شدی. بعدها روی پام اسفنج حمام میذاشتم و میذاشتمت روی اسفنج و آروم حمامت میکردم حدود پنج ماهگی که تازه دَمَر میشدی. بعد که تونستی بشینی فکر کردم راحت تر میشه حمامت کرد اما اونوقت و قوی تر شده بودی و از آب فرار میکردی. اما در هر صورتی من ملایم و بازی بازی و با حوصله زیاد حمامت می کنم تا مبادا گریه کنی که خوشبختانه موفق هم بودم. اینم عکس شما بعد یک حمام خوب و دلچسب در اواخر نه ماهگی. اینم بعد لباس پوشیدن و بازی با عروسکت. و اینجا هم دیگه چشمات پر از خواب بود و بردم خوابوندمت. دوستت دارم. ...
28 ارديبهشت 1394

اولین بستنی خوشمزه

دخترم اینها عکسهای اولین باری هست که شما بستنی خوردی. خیلی بهت مزه میداد که یه طعم جدید رو میچشی.   با اینکه من سعی میکردم از قسمت های آب شده بستنی بهت بدم اما انگار که دهنت کمی یخ کرده بود انگار هم میخواستی و دهنت رو باز میکردی و هم نمیخواستی و زود سرت رو میکشیدی. نوش جانت عزیز خوشمزه من. ...
24 ارديبهشت 1394

تمرین با فلش کارت ها

عزیزم فلش کارت هایی رو که توی کلاس بهت آموزش دادن جدا کردم. و برای اینکه به شما هم آزادی عمل بدم برای اینکه دست بگیری برای جلوگیری از پاره شدنشون تصمیم کرفتم روشون چسب بکشم. و این شد که شما هم سمت من اومدی. و تصمیم گرفتی ببینی من به چی دارم دست میزنم. و من هم کمی دادم دستت اما فقط کمی و بعد که خواستم ازت بگیرمشون اعتراض کردی و ناراحت شدی. اما خب من ازت گرفتمشون و کارت هایی رو که چسب میکردم می دادم دستت اما خب کلی شیطونی کردی و من به سختی تونستم کارم رو تموم کنم. ...
24 ارديبهشت 1394