مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
دیانادیانا، تا این لحظه: 6 سال و 6 روز سن داره

مهرسا و دیانا جوانه های درخت زندگی

روزی درخت تنومندی خواهید شد پیش به سوی پیشرفت

اولین غذاهای تو

دختر گلم الان دیگه مدتیه شما شش ماهت تموم شده و باید غذای کمکی بخوری من اول از حریره بادام برای شما شروع کردم. حالا مادر که بشی میفهمی درست کردن هربار حریره تازه چقدر وقت گیر هست. من خیلی برا غذا دادنت ذوق و شوق داشتم. این اولین حریره بادام شماست که چند تا دونه رازیانه هم برا اینکه نفخ نکنی برات ریختم توش.   اینم اولین باری که رسما خواستی غذا بخوری. اینم غذاهای بعدی شماست پایینی حریره و بالایی سوپ. اینم یه سری عکس بودن از موقع های غذا خوردن شما. ایشالا همیشه خوب و کافی غذا بخوری و سلامت باشی. دوستت دارم.   ...
29 بهمن 1393

شبی پر از خورشید

دختر عزیزم مهرسای من   آنشب که تو به دنیا آمدی خورشید من نزدیک نیمه شب طلوع کرد.   تو نزدیک نیمه شب به دنیا آمدی و خداوند باز هم گلی از بهشت برای زمینیان فرستاد اما اینبار آن گل برای من بود.    بطنم از تو خالی شد ، و آغوشم از تو پُر.   خورشید من به دنیا آمدی و به زندگیمان نور فراوان دادی. اولین صدای گریه تو گرچه دلم را میلرزاند اما زیباترین نوایی بود که تا به حال شنیدم.   وقتی صورت تو را به صورتم زدند گریه ات آرام شد چه حس خوبی به من دست داد ، و چه بوی خوبی میدادی.   صورتت چون گل زیبای رز کمی قرمز بود و...
18 بهمن 1393

بعد از غیبت طولانی

دختر عزیزم ، مهرسای من الان ساعت یک و هشت دقیقه بامداد از چهارمین روز بهمن ماه نود و سه هست. تا الان وبلاگت به روز نشد چون من دسترسی به اینترنت نداشتم. عزیزم سررسیدت اما به روز هست. انشاالله از الان به بعد سعی میکنم خاطراتت رو در وبلاگت ثبت کنم. الان تو در خواب ناز هستی و من دارم برات مینویسم. آرام بخواب آرام جانم که دنیای من صدای نفس های گرم توست.
4 بهمن 1393

اتاق زیبای تو

مهرسای عزیزم امروز روز جشن سیسمونی شما بود توی فیلم برات از همه چیزت با پدرت فیلم گرفتیم اما چند تا عکس از اتاقت گرفتم برای خالی نبودن جای اتاقت تو وبلاگت.       عزیزم همه ی اینها رو من و پدرت با کلی ذوق و شوق برات آماده کردیم و با کمک بقیه چیدیم. راستی این تابلو ابر و بارون رو هم خودم برات درست کردم. مبارکت باشه عزیزم. ...
29 خرداد 1393
1